حلما کوچولوحلما کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

حلما کوچولو

از پوشک گرفتن حلما گلی

سلام دختر عزیزم بالاخره بعد از سه ماه تلاش و به همت خود حلما جونی موفق به گرفتن دختر نازم از پوشک شدم، حدود ۱۸ماهگی وحتی خیلی زودتر از اون حلما رو بعد از خواب صبح و بعد از خواب روز میبردم دسشویی و بهشون میگفتم که توی قصری جیش کنن،یه مدت فقط در همین حد بود تا اینکه بزرگتر که شدی و ماشالا عاقلتر شدی در طول روز شما رو پوشک نمیکردم و هر  ۲ساعتی یکبار یا حتی کمتر شما رو میبردم دسشویی و اونجا جیش میکردی... ;م کم متوجه شدی که باید موقع دسشویی داشتن خبرم کنی،تا اینجا موقع جیش یا پی پی کردن توی پوشکت دست میگذاشتی روی پوشکت و میگفتی مامامن دشی جیش یعنی دسشویی جیش دارم،البته بعد از دسشویی کردن خبرم میکردی،تا اینکه بالاخره برای اولین با...
1 مهر 1395

اندر احوالات حلما در 18ماهگی

سلام فندق مامان واکسن 18ماهگی شما رو 2روز زودتر یعنی روز یکشنبه 26 اردبهشت ماه زدیم چون مرکز بهداشت شما فقط روزای یکشنبه واکسن میزنن، بعد از زدن واکسن که اومدیم خونه تا نزدیکای غروب کاملا یه گوشه خوابیده بودی و جیغ و داد میکردی اخه اصلا نمیتونستی تکون بخوری بعد از اینکه خوابیدی و بیدار شدی تونستی یه کمی راه بری و از حالت خوابیده بلند بشی...قبل از رفتن به بهداشت به شما قطره استامینوفن دادم،هر 4ساعتی یکبار این کارو تکرار میکردم،شبش یه کمی تبت رفت بالا که با خوردن استامینوفن پایین اوم،زود به زود تبتو با تب سنج اندازه میگرفتم که خدای ناکرده بالا نره و خطرناک بشه..بالاخره پرونده ی واکسن زدن بسته شد تا 6سالگی از...
28 ارديبهشت 1395

دخترم 16ماهگیت مبارک

عزیزترینم،حلمای دوست داشتنی... اسفند ماه،اخرین ماه سال 94 که مصادف با 16 ماهگی شما بود با شادی ها و ناراحتی های مخصوص به خودش، اخرین روزاش رو هم داره  سپری میکنه...دختر عزیزم ماشالا روز به روز داری بزرگتر میشی و برای خودت خانوم شدی...تقریبا تمام وسایلای خونه رو بخوبی میشناسی،وقتی بهت میگم حلما برس و بیار موهاتو شونه کنم زودی میری و برس و میاری،همچنین تلویزیون،کنترل،لیوان،کاسه،موبایل،پتو،بالش،توپ،و خیلی دیگه از وسایلا رو به خوبی میشناسی... تازه گوشی من و بابایی رو وقتی کنار هم هستن و تشخیص میدی... وقتی بابایی میگه حلما گوشی بابایی رو بیار میری و گوشی رو میاری یا وقتی من بهت میگم حلما گوشی مامانی رو بده به دو تا گوشی که تو د...
28 اسفند 1394

حلما جونم 15ماهگیت مبارک

سلام نفس مامان یکی دیگه از بهترین ماه های با تو بودن هم به بهترین نحو سپری شد،حلمای عزیززم امیدوارم که همیشه لبت خندون باشه،و همیشه صحیح و سالم باشی...گلم 15 ماهگیت هزاران بار مبارک اندر احوالات حلما گلی در 15 ماهگی همچنان عاشق حمام رفتنی(البته برخلاف چند ماه اول تولدت)وقتی میخوام برم حمام شما خیلی زودتر از من میری توی حمام و با قیافه ای مظلوم میگی حمو(یعنی حمام)،تقریبا از 5ماهگی خودم به تنهایی شما رو میبردم حمام،الانم که ماشالا بزرگتر شدی و میزارمت توی وان و با توپ و عروسکایی که مخصوص حمام رفتنت هست بازی میکنی... عاشق بالا رفتن از مبل هستی که جدیدا خودت به تنهایی از مبلا بالا میری،ماشالا قدت بلندتر شده و دستت به وسایلا...
9 اسفند 1394

14ماهگیت مبارک عسلم

حلما کوچولوی 14 ماهه ی مامان شیطون،با نمک و خوشمزست...خوشکل مامانی لی لی حوضک بلده،عاشق حیوانات بخصوص گربه هست،وقتی عکس گربه رو میبینه میگه م م م(میو)...وقتی بهش میگیم حلما پیشی میگه چی؟؟؟خیلی با ناز و ادا میگه م م م... در رابطه با چیزای داغ خیلی محافظه کارانه برخورد میکنه،وقتی یه چیز داغ میبینه دستاشو تکون میده و میگه بووووف...عاشق بالارفتن از مبل و کمد و تخت هست،تا حالا چندین بار از این وسایلا پرت شده پایین ولی انگار نه انگار... عاشق پاستیل و شیرینی هست،وقتی یه شکلات یا ابنبات داره دستای من و میگیره و شکلاتو میزاره تو دستم و میگه باز...بعضی وقتا هم خودش از بس با شکلاته ور میره بازش میکنه... کلماتی که این روزا زیاد تکرار میک...
28 دی 1394

عکسای مسافرت به مشهد

                   اولین مسافرت حلما به مشهد مقدس در تاریخ 10 دی ماه سال 94                          بقیه ی عکسا در ادامه ی مطلب                                              بازدید حلما جووونی از باغ وحش مشه...
21 دی 1394

حلمای من تولدت مبارک

دخترم یه ساله که تو اومدی/ که من و به خنده مهمونم کنی که غم و از دل من برونی و/ مرهمم باشی و درمونم کنی تو بهار عمر منی عزیز من/ واسه پاییز دلم تو چاره ای شب و روزش دیگه فرقی نداره/ تو تموم لحظه هام ستاره ای وقتی بیرون میزنم از خونمون/ تویی که همیشه دنبال منی می رم و دلم کنارت می مونه/ دخترم امید هر سال منی دخترم الهی صد ساله بشی/ منم و خدا و این یه خواهشم که تو باشی پیش چشمام تا ابد/ دخترم ،عزیز من، حلمای من                پرنسس حلمای قشنگم تولدت مبارک   ...
28 آبان 1394

پرنسس حلما تولدت مبارک

دخترم ،امروز سالروز میلاد توست و من در حیرتم از داشتنت در کنار تمام داشته هایم...وقتی یک سال پیش در چنین روزی چشم به این جهان گشودی شوقی سراسر وجودم را فرا گرفت و همان لحظه و هر لحظه پس از ان خدای مهربانم را شاکر هستم... امشب شب تولد توست کاش می توانستم اسمان شهر را به افتخارت ستاره باران کنم،کاش می توانستم ماه را میهمان امشبت کنم،کاش می توانستم بر سر راهت دریایی از گل نشانم و هوایت را پر از بوی عشق کنم! کاش میشد دستانت را بگیرم و با هم به سوی زیباییها پرواز کنیم...کاش میشد امشب هر چه عشق است به پایت بریزم،هر چه غم است از زندگیت پاک کنم و هر چه زشتی است از روزگارت محو کنم... حلمای عزیزم دوست دارم هر س...
28 آبان 1394

خاطرات تولد حلمای عزیزم در اتاق عمل

سلام ناز مامانی بعد از اینکه وارد اتاق عمل شماره ی 3 شدم،روپوش و مقنعمو در اوردم و خوابیدم روی تخت،از چشمام مثل ابر بهار اشک بود که سرازیز میشد و دائم در حال خواندن ایه الکرسی بودم،یهو دیدم یه مرد وارد اتاق عمل شد و بهم گفت خانووم دعامون کنید منم از بس گریه می کردم نتونستم جوابشو بدم دوباره پرسید خانوم داری چی میخونی،تو دلم گفتم اگه جوابشو ندم خیلی زشته،گفتم دارم ایه الکرسی میخونم خندید و گفت ااااه مگه حفظی!!!!بعدا فهمیدم که متخصص بی حسی هست و قراره بی حسم کنه...                           ...
24 آبان 1394