خاطرات تولد حلمای عزیزم قبل از رفتن به اتاق عمل
سلام نفس مامان با نزدیک شدن به بهترین روز دنیا دیروز خاطرات تولدت رو با خودم مرور می کردم،گفتم بزار در وبلاگ دختر عزیزم ثبتش کنم،دخترم خاطرات تولدت را اینجا می نویسم تا برای همیشه به یادگار بماند... ساعت 7صبح روز سه شنبه 27ابان من وبابایی رفتیم بیمارستان کوثر تا کارهای عمل را انجام دهیم و پول به حساب بیمارستان بریزیم،وقتی بابایی رفت حسابداری منم رفتم طبقه سوم بیمارستان از اونجا هم یه سری به بخش سزارین زدم و درباره ی عملم اطلاعاتی کسب کردم.تا ساعت 10صبح توی بیمارستان بودیم بعد به سمت خونه راه افتادیم،بابایی من و جلو خونه پیاده کرد خودشم نوبت ارایشگاه داشت و رفت.اون روز هوا کاملا ابری بود،دوباره ساعت 4بعدازظهر رفتیم بیمارستان چ...