حلما کوچولوحلما کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

حلما کوچولو

خاطرات تولد حلمای عزیزم قبل از رفتن به اتاق عمل

سلام نفس مامان با نزدیک شدن به بهترین روز دنیا دیروز خاطرات تولدت رو با خودم مرور می کردم،گفتم بزار در وبلاگ دختر عزیزم ثبتش کنم،دخترم خاطرات تولدت را اینجا می نویسم تا برای همیشه به یادگار بماند... ساعت 7صبح روز سه شنبه 27ابان من وبابایی رفتیم بیمارستان کوثر تا کارهای عمل را انجام دهیم و پول به حساب بیمارستان بریزیم،وقتی بابایی رفت حسابداری منم رفتم طبقه سوم بیمارستان از اونجا هم یه سری به بخش سزارین زدم و درباره ی عملم اطلاعاتی کسب کردم.تا ساعت 10صبح توی بیمارستان بودیم بعد به سمت خونه راه افتادیم،بابایی من و جلو خونه پیاده کرد خودشم نوبت ارایشگاه داشت و رفت.اون روز هوا کاملا ابری بود،دوباره ساعت 4بعدازظهر رفتیم بیمارستان چ...
24 آبان 1394

حلمایم قدمت سبز و راهت روشن

                                                سلام حلمای عزیزم این روزها خیلی کم میبینم که چهار دست و پا بری،عاشق راه رفتنی و کل خونه رو با قدم های نازت وارسی میکنی،هرجایی که نشستی دستاتو میزاری زمین و از سر جات بلند میشی،بزار یه کم مفصل تر برات بگم وقتی من و بابایی رو میبینی و میخوای راه رفتنتو به رخمون بکشی جیغ میزنی و بدو بدو میری این طرف و اون طرف،چندین بار سرت خورده تو دیوار و میز تلویزیون بی...
12 آبان 1394

حلما و اولین محرم

سلام دختر عزیزم... پارسال دهه ی اول محرم مهمان دل مامانی بودی و موقع عزاداری دهه ی اول محرم هنوز زمینی نشده بودی...(25 محرم بدنیا اومدی) امسال اولین محرمی هست که مهمان خونه ی ما بودی...دختر عزیزم ایشالا که امام حسین پشت و پناه و یاورت باشه...                                         بقیه ی عکسا در ادامه ی مطلب...                         ...
10 آبان 1394

عشقم 11ماهگیت مبارک

از شتاب چرخ گردون متعجبم...مثل اینکه ابر و باد و مه و خورشید و فلک با سرعتی بیشتر از سرعت نور در کارند تا نگذارند من طعم تکرارنشدنی این لحظات را تا عمق وجودم بچشم،تا یادم بماند همه ی این لذت های بکر تکرار ناشدنی را...          حلمای عزیزم عاشقتممم،عزیزم 11ماهگیت مبارک باشد.
28 مهر 1394

اندر احوالات حلما در 11ماهگی

دخترم ...عزیزم...دنیای من در چشمان پر از خنده ات جمع شده است...ای که همه ی داشته ها و نداشته های من را تو به تنهایی جوابگو هستی...این روزها حس قشنگی در من ریشه دوانده است...ای کاش مرا صدایی بود تا بلند فریاد کنم حسی را که روزها و ماه هاست مرا در خودش غرق کرده است... دختر قشنگم خیلی وقته که می تونی بر روی پاهای نازت بایستی،این روزها کمتر گاگله می کنی و بیشتر دوست داری که با پاهایت راه بروی،هر جا که من و بابایی را می بینیبا کلی ذوق و اشتیاق سعی می کنی با راه رفتن خودت را به اغوش ما برسانی...هرروز به لطف خدا بر تعداد قدم هایت افزوده می شود،و تا کنون به 22 قدم رسیده ای وقتی پیشرفتاتو توی راه رفتن می بینم سرشار از شادی و نشاطی وصف ناپذیر ...
26 مهر 1394

عروسی رفتن حلما در یک شب سرد پاییزی

سلام دختر گلم دیشب با خاله لیلا رفتیم عروسی خاله فرانک(از دوستای مامانی و خاله لیلا) خیلی خیلی خیلی بهت خوش گذشت،خیلی شیطنت و بازی می کردی،گذاشتمت نزدیک پیست رقص تا برای خودت بازی کنی یه دفعه دیدم از سکو بالا رفتی و داری گاگله میکنی و میری به سمت بچه ها،چون موقع راه رفتن هنوز تعادل کامل نداشتی خودمم پا به پای شما راه میومدم تا خدای ناکرده برات اتفاق بدی نیفته. خلاصه دیشب تا ساعت 2 بعد از نصف شب بیدار بودی.اصلا نمیذاشتی ازت عکس بگیرم فقط تونستم چنتا عکس کنار ماشین عروس ازت بگیرم که خیلی خوب نشدن ولی بهتر از هیچی هست.موقع شام خوردن بغل خاله بودی و خودت دست میکردی تو بشقاب و غذا می خوردی،اخرای مراسم هوا خیلی سرد شده بود ولی نذاشتی که کلاه...
20 مهر 1394

روزت مبارک کودکم

سلام حلمای قشنگم اگر تو نبودی جهان،بی خنده های تو معنا نداشت. اگر تو نباشی،هیچ بهاری حتی اگر لبریز شکوفه باشد.دیدن ندارد. اگر تو نبودی باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها،بی چتر لبخند نمی زد.اگر تو نبودی اسمان با همه حجم اب اش،در چشم های همیشه خیس هر پدری،دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند. اگر تو نبودی،شمعدانی های لب پنجره،این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب،دیگر معنایی نداشت. اگر کودک نبود،نه پدر معنا داشت،نه هیچ مادری بهشتی می شد. کودکان ،باغچه هایی از امیدند که از شکوفه های انار لبریز است. کودکان،نزدیک ترین راه های رسیدن به عشق را از پرنده ها...
16 مهر 1394

روزمرگی های دخترم

سلام دختر نازم انگار همین دیروز بود که انقدر کوچولو بودی که به سختی دستاتو تکون می دادی،اما الان روز به روز داری بزرگتر میشی و تغییراتت رو حس می کنم.در حالی که دوست دارم بزرگ بشی ولی نمیخوام این روزها هم بگذرد... دختر عزیزم این روزا بسیار شیرین و حسابی شیطون و بازی گوش شدی،عاشق اشپزخونه هستی به سرعت به طرف سکوی اشپزخونه میری و ازش بالا میری وقتی میخوای پایین بیای حسابی دیدنی هستی اول دوتا دستتو میزاری پایین بعد خودت با کله و خیلی سریع و هیجانی میای پایین سعی کردم از همه ی این صحنه ها فیلم بگیرم تا برای همیشه به یادگار بماند...همچنین عاشق این هستی که دستاتو به مبل و دیوار و کابینت و کمدت بگیری و بلند بشی،خیلی از وسایلای خونه رو به ...
6 مهر 1394

حلمای نازم 10ماهگیت مبارک

خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا جونم شکرت... فرشته ی نازم،حلمای عزیزم 10ماهه شد.دختر عزیزم بسلامتی ماه تولدت 2 رقمی شد و 3روز دیگه وارد فصل تولدت میشی،دیگه چیزی تا بهترین روز دنیا که خدا بزرگترین نعمتش و به من و بابایی عطا کرد نمونده... دختر عزیزم خیلی وقت هست که از پیشرفتات و کارایی که انجام میدی ننوشتم،نازم اولین باری که چهار دست و پا رفتی اول مرداد بود که شما 8ماهه بودی،گلم این روزا خیلی سریع چهار دست و پا میری به همین دلیل اصلا نمیذاری پوشکتو عوض کنم،از تعویض لباس هم خیلی بدت میاد هنگام عوض کردن لباسات خیلی اذیت میشم شما هم مدام جیغ میزنی و گریه می کنی،وابستگیت به من و بابایی بیشتر شده هر جا میرم دنبالم میای و میخوای...
28 شهريور 1394