حلما کوچولوحلما کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

حلما کوچولو

دنیای کودکی حلما

                   

       بوسحلما کوچولوی ما روز 28آبان 93 زمینی شد و با امدنش

                                 چشم جهان و روشن کردبوس

یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش

                              می سپارم به تو از چشم حسود چمنش

            

 

از پوشک گرفتن حلما گلی

سلام دختر عزیزم بالاخره بعد از سه ماه تلاش و به همت خود حلما جونی موفق به گرفتن دختر نازم از پوشک شدم، حدود ۱۸ماهگی وحتی خیلی زودتر از اون حلما رو بعد از خواب صبح و بعد از خواب روز میبردم دسشویی و بهشون میگفتم که توی قصری جیش کنن،یه مدت فقط در همین حد بود تا اینکه بزرگتر که شدی و ماشالا عاقلتر شدی در طول روز شما رو پوشک نمیکردم و هر  ۲ساعتی یکبار یا حتی کمتر شما رو میبردم دسشویی و اونجا جیش میکردی... ;م کم متوجه شدی که باید موقع دسشویی داشتن خبرم کنی،تا اینجا موقع جیش یا پی پی کردن توی پوشکت دست میگذاشتی روی پوشکت و میگفتی مامامن دشی جیش یعنی دسشویی جیش دارم،البته بعد از دسشویی کردن خبرم میکردی،تا اینکه بالاخره برای اولین با...
1 مهر 1395

مسافرت به بوشهر

سلام دختر عزیزم،ببخشید که خیلی دیر به دیر میام و وبتو اپ میکنم،یه مدتی هست که سرم خیلی شلوغه،شما هم خیلی شیطونی میکنی و یه مدتم به خاطر دندونات خیلی بیقراری میکنی و به شدت مریض شدی و تب زیادی داشتی،خلاصه خودت به بزرگواری اون قلب پاک و کوچیک ببخش یه کمی از مسافرتمون به شهر جنوبی و زیبای بوشهر بگم،چهارشنبه اول اردیبهشت راهی بوشهر شدیم و دو روزی اونجا بودیم و شب تولد حضرت علی و کنار دریا همراه با مردم خونگرم بوشهر جشن گرفتیم...               اینم از عکسای حلما گلی در شهر بوشهر...             ...
17 خرداد 1395

اندر احوالات حلما در 18ماهگی

سلام فندق مامان واکسن 18ماهگی شما رو 2روز زودتر یعنی روز یکشنبه 26 اردبهشت ماه زدیم چون مرکز بهداشت شما فقط روزای یکشنبه واکسن میزنن، بعد از زدن واکسن که اومدیم خونه تا نزدیکای غروب کاملا یه گوشه خوابیده بودی و جیغ و داد میکردی اخه اصلا نمیتونستی تکون بخوری بعد از اینکه خوابیدی و بیدار شدی تونستی یه کمی راه بری و از حالت خوابیده بلند بشی...قبل از رفتن به بهداشت به شما قطره استامینوفن دادم،هر 4ساعتی یکبار این کارو تکرار میکردم،شبش یه کمی تبت رفت بالا که با خوردن استامینوفن پایین اوم،زود به زود تبتو با تب سنج اندازه میگرفتم که خدای ناکرده بالا نره و خطرناک بشه..بالاخره پرونده ی واکسن زدن بسته شد تا 6سالگی از...
28 ارديبهشت 1395

عکسای اردیبهشت95

                             عکسای حلما گلی در جنگلای قلات                           این عکسا هم مربوط به چله گاه سپیدان است                  مامان فدای اون ژستای خوشگلت بشه الهی                   &nbs...
10 ارديبهشت 1395

دومین بهارت پیشاپیش مبارک

دخترم،عمرم،نفسم... با تو زندگی زیباتر... اسمان ابی تر... کوه ها استوارتر... گل ها خوشبو تر... وخداوند نزدیک تر است... هم چون فصل بهار همیشه سرشار از شادابی و نشاط باش.. و هم چون نامت همیشه برایمان بمان... دختر عزیزم من نه بهشت میخواهم نه اسمان و نه زمین... بهشت من زمین من و زندگیم نفس های ارام کودکی توست که در اغوشم رویای پروانه ی ارزو هایت را میبینی.. همه ی روزها ساعت ها و ثانیه ها ی من تویی.. دختر عزیزم لحظه تحویل سال 95 ساعت 8 صبح روز یکشنبه اول فروردین هست مصادف با یک سال و 14 ماهگی شما،امسال سال میمون هست.. دختر گلم تنها خدا هست که میداند بهترین د...
29 اسفند 1394

دخترم 16ماهگیت مبارک

عزیزترینم،حلمای دوست داشتنی... اسفند ماه،اخرین ماه سال 94 که مصادف با 16 ماهگی شما بود با شادی ها و ناراحتی های مخصوص به خودش، اخرین روزاش رو هم داره  سپری میکنه...دختر عزیزم ماشالا روز به روز داری بزرگتر میشی و برای خودت خانوم شدی...تقریبا تمام وسایلای خونه رو بخوبی میشناسی،وقتی بهت میگم حلما برس و بیار موهاتو شونه کنم زودی میری و برس و میاری،همچنین تلویزیون،کنترل،لیوان،کاسه،موبایل،پتو،بالش،توپ،و خیلی دیگه از وسایلا رو به خوبی میشناسی... تازه گوشی من و بابایی رو وقتی کنار هم هستن و تشخیص میدی... وقتی بابایی میگه حلما گوشی بابایی رو بیار میری و گوشی رو میاری یا وقتی من بهت میگم حلما گوشی مامانی رو بده به دو تا گوشی که تو د...
28 اسفند 1394