حلما کوچولوحلما کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

حلما کوچولو

اولین ماما گفتن حلما گلی

دخترم  امروز عصر وقتی من و شما تو اتاقت خوابیده بودیم.یه دفعه از خواب بیدار شدی و شروع کردی به گریه کردن،وقتی بلندت کردم که بهت شیر بدم با حالت گریه گفتی ماما...اون لحظه از عمق وجودم مادر بودن را احساس کردم،و اشک شوق بر گونه هام جاری شد،اخه نمیدونی خیلی صحنه ی قشنگی بود،خدای من شکرت بابت یکی دیگر از صحنه های قشنگ با حلما بودن...دخترم ممنون بابت اینکه یکبار دیگر خوشحالی زیادی و به مادرت هدیه دادی... حلما گلی این روزا شما کل خونه رو با غلت زدن وارسی میکنی،عاشق روسری و شال وکندن موی سر هستی.همش میگی ماما،بابا،نه نه...کلا خیلی عزیزتر و دوست داشتنی تر شدی...            &n...
4 خرداد 1394

اولین روز مادر

مادر...مادر...نمی دانم معنای این واژه را در کجا جستجو کنم؟در زلال اشک؟بخشندگی خورشید؟سرسبزی بهار؟دلنشینی نگاه لیلی؟کجا؟نمی دانم؟روزت مبارک مادر... حلما جونم شما قشنگترین هدیه برای روز مادر خواهی بود،روز مادر امسال متفاوت تر از هر سال دیگر بود،به خاطر وجود توی نازنین...خداوند را برای هدیه ی زیبایش سپاسگذارم.          ...
20 فروردين 1394

حلما و اولین بهار زندگیش

برای تو می نویسم...برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست،برای تویی که قلبم منزلگه عشق توست،برای تویی که احساسم از ان وجود توست،برای تو که میدانی زیبا ترین هدیه تولدم هستی،برای تویی که هستی ام در عشق تو غرق شد... دخترم چیزی به تمام شدن سال 1393نمونده،روزها چه زود سپری شدن روزهای زیبای بارداریم با تو،قشنگترین تجربه ی سخت زندگیم تولد توی نازنینم،روزهای زیبای یک ماهگی،دو ماهگی،سه ماهگی ودر اخر چهار ماهگی تو،به همین زودی زود تموم شدن.چه روزهای زیبایی با تو که دلم میخواست تا ابد تموم نشن و چه روزهایی که هر ثانیه اون به اندازه ی یک سال گذشت... دخترم پیشاپیش سال 94 رو بهت تبریک میگم و امیدوارم روزهایت همیشه قشنگ و بهاری و بهارت جا...
28 اسفند 1393

عکسای سه ماهگی فندق مامان

                                               حلما خانووم رفته پابوس شاهچراغ(زیارت قبول عزیزم)                                    اولین برف زمستونی بعد از تولد حلمای عزیزم(سپیدان)     ...
20 بهمن 1393

حلمااا گلی کنجکاو می شود

نازنینم نسبت به روزای اول تولدت خیلی کنجکاوتر و باهوش تر شدی.شناختت از محیط خیلی بیشتر شده....ونسبت به صدا و نور خیلی حساسی و از خودت واکنش نشون میدی...من و بابایی و مامان جون وباباجون و کاملا میشناسی... خیلی قشنگ اغو میکنی روزای اول برات سخت بود و دهنت و کاملا باز میکردی و زبونتو بیرون میاوردی اما نمیتونستی واضح حرف بزنی ولی الان اغو رو خیلی واضح و فصیح میگی... از تنهایی خیلی بدت میاد،اگه تو اتاق تنها باشی گریه میکنی و سر و صدا راه میندازی از تعویض لباس خیلی بدت میاد از بس موقع لباس عوض کردن گریه میکنی که نمیدونم چیکار کنم. الههههههههی قربون دختر نازم برم........عاشقتم عزیززززززززززمم ...
26 دی 1393

از یک ماهگی تا دو ماهگی حلما خانوووم

دخترکم یک ماهگی شما با سختی ها ،بیقراری ها و بد ارومی های شبانه، اما خیلی زیبا و شیرین تر از عسل تو این دنیا سپری شد.من و بابایی تو این مدت خیلی ناوارد بودیم به همین دلیل همش خونه ی مامان جونم بودم چون میخواستیم تجربه کسب کنم. دو ماهگی شما هم به سلامتی و خوشی تموم شد.شیرین کاری های شما تو این ماه خیلی خیلی زیاد شد تو این ماه برای من و مامانم خیلی اغو پاغو می کردی.منم همه ی فیلما و خوشمزگیاتو برای بابایی که ماموریت رفته بود تهران میفرستادم.این قدر قشنگ می خندیدی و از خودت صدا در میاوردی که من ذوق مرگ می شدم و روزی صد هزار مرتبه قربون صدقت میرفتم.   ...
26 دی 1393

اولین یلدای حلما

امسال شب یلدایم متفاوت تر از هر سال دیگر بود،به خاطر وجود حلمای عزیزم.                            عشم اولین یلدات مبارک                                                                  ...
30 آذر 1393

عکسای یک ماهگی حلما جونی

                       10روزگی حلما وقتی که اماده شده بود بره ازمایشگاه برای ازمایش زردی                                                   حلمای عزیزم و ثنا جون که 4ماه از حلما بزرگتره                   &n...
29 آذر 1393