حلما کوچولوحلما کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

حلما کوچولو

حلما و اولین بهار زندگیش

برای تو می نویسم...برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست،برای تویی که قلبم منزلگه عشق توست،برای تویی که احساسم از ان وجود توست،برای تو که میدانی زیبا ترین هدیه تولدم هستی،برای تویی که هستی ام در عشق تو غرق شد... دخترم چیزی به تمام شدن سال 1393نمونده،روزها چه زود سپری شدن روزهای زیبای بارداریم با تو،قشنگترین تجربه ی سخت زندگیم تولد توی نازنینم،روزهای زیبای یک ماهگی،دو ماهگی،سه ماهگی ودر اخر چهار ماهگی تو،به همین زودی زود تموم شدن.چه روزهای زیبایی با تو که دلم میخواست تا ابد تموم نشن و چه روزهایی که هر ثانیه اون به اندازه ی یک سال گذشت... دخترم پیشاپیش سال 94 رو بهت تبریک میگم و امیدوارم روزهایت همیشه قشنگ و بهاری و بهارت جا...
28 اسفند 1393

واکسن 4 ماهگی عشق من و بابایی

حلما جونم واکسن 4 ماهگی شما رو دو روز زودتر یعنی 26 اسفند زدیم،به خاطر نزدیک بودن سال جدید و تعطیل بودن مراکز بهداشت.عزیزم برای این واکسنت بیشتر از واکسن 2 ماهگی اذیت شدی،از ته دلت جیغ میکشیدی،بمیرم برات عزیزم خیلی اذیت شدی،به محض اینکه بهت استامینوفن دادیم اروم اروم شدی.عزیزم واکسن 4 ماهگیت مصادف شده با شب چهار شنبه سوری.الانم که من دارم برات مینویسم شما خوابی اما با صدای ترقه از خواب بیدار میشی و دوباره میخوابی.قربونت برم عزیزم.                      ...
26 اسفند 1393

اتلیه ی 3 ماهگی حلما

حلما گلی من و بابایی 7 اسفند شما رو بردیم اتلیه لحظه های ماندگار(اتلیه مراسم عروسی خودمون)اما به دلیل شلوغ بودن و داشتن مراسم قبول نکردن که از عشقمون عکس بگیریم.ما هم کلی ناراحت شدیم و شما رو بردیم اتلیه ی عکسفیلم(اتلیه ی مراسم عقد خودمون).اما از بس که گریه و زاری کردی چشمات قرمز شده بود،خانم عکاس بیچاره فقط تونست یه عکس ازت بگیره.ما هم خیلی ناراحت شدیم اما چیکار میشه کرد از دست توی وروجک.ایشالا 6 ماهگیت عکسای قشنگ تر ازت میگیریم و تو هم همکاری میکنی نفسممم.سر فرصت عکس سه ماهگیتو همینجا برات میذارم نفسم.                   ...
10 اسفند 1393

عکسای سه ماهگی فندق مامان

                                               حلما خانووم رفته پابوس شاهچراغ(زیارت قبول عزیزم)                                    اولین برف زمستونی بعد از تولد حلمای عزیزم(سپیدان)     ...
20 بهمن 1393

واکسن 2ماهگی حلما

نازنینم واکسن دو ماهگی شما رو 28 دی ماه 93 زدیم.خدا رو شکر خیلی خوب بودی،البته مامان جونت خیلی کمکم کرد همش کمپرس اب گرم و سرد میذاشتیم رو پات.واکسن دو ماهگیتو توی پای چپت زدیم عشقممم. ...
28 دی 1393

حلمااا گلی کنجکاو می شود

نازنینم نسبت به روزای اول تولدت خیلی کنجکاوتر و باهوش تر شدی.شناختت از محیط خیلی بیشتر شده....ونسبت به صدا و نور خیلی حساسی و از خودت واکنش نشون میدی...من و بابایی و مامان جون وباباجون و کاملا میشناسی... خیلی قشنگ اغو میکنی روزای اول برات سخت بود و دهنت و کاملا باز میکردی و زبونتو بیرون میاوردی اما نمیتونستی واضح حرف بزنی ولی الان اغو رو خیلی واضح و فصیح میگی... از تنهایی خیلی بدت میاد،اگه تو اتاق تنها باشی گریه میکنی و سر و صدا راه میندازی از تعویض لباس خیلی بدت میاد از بس موقع لباس عوض کردن گریه میکنی که نمیدونم چیکار کنم. الههههههههی قربون دختر نازم برم........عاشقتم عزیززززززززززمم ...
26 دی 1393

از یک ماهگی تا دو ماهگی حلما خانوووم

دخترکم یک ماهگی شما با سختی ها ،بیقراری ها و بد ارومی های شبانه، اما خیلی زیبا و شیرین تر از عسل تو این دنیا سپری شد.من و بابایی تو این مدت خیلی ناوارد بودیم به همین دلیل همش خونه ی مامان جونم بودم چون میخواستیم تجربه کسب کنم. دو ماهگی شما هم به سلامتی و خوشی تموم شد.شیرین کاری های شما تو این ماه خیلی خیلی زیاد شد تو این ماه برای من و مامانم خیلی اغو پاغو می کردی.منم همه ی فیلما و خوشمزگیاتو برای بابایی که ماموریت رفته بود تهران میفرستادم.این قدر قشنگ می خندیدی و از خودت صدا در میاوردی که من ذوق مرگ می شدم و روزی صد هزار مرتبه قربون صدقت میرفتم.   ...
26 دی 1393